۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

دماغ

امروز تو تاکسی  صندلی عقب نشسته بودم یکی هم کنارم بود ینی من وسط میشدم دیدم عِع عِع ...
یه دماغ گوشه خیابون وایساده  چادر هم سرش کرده بود...
آغای تاکسی بوق زد براشون و دماغ خانوم هم گفت مستقیم ... در رو وا کرد کیف رو زرتی ، ضرتی ، ظرتی ، ذرتی ، زرطی ذرطی ، ظرطی، ضرطی  انداخت تو ماشین بغل کیون من...که بشینه!!
من تو آینه یه نیگاه به آقای تاکسی انداختم گفتم میشه عقب رو دو تا حساب کنید  اونم که فهمید داستان چیه سریع گفت خانوم دماغ ما مستقیم نمیریم ببخشید و من در کیونم عروسی به پا کرده بودم که مانع از نشستن این دماغ چادریه بی شخصیت در کنارم شدم.

حالا انگار چه عَنیم بودااآ