۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

آدم و حوا

آدم که نشسته بود داشت کشتی کج جنتی با یک آبلی سور(نوعی دایناسور) توی آتیش جهنم نگاه میکرد دید حوا داره جنتی رو تشویق میکنه و رقیب عشقی پیدا کرده.زود رفت دست حوا رو گرفت برد بهش سیب داد خدا هم هردوشون رو از بهشت بیرون کرد.جنتی هم یواشکی چادر سرش کرد و خودش رو جای مادر حوا جا زد با اونا از بهشت زد بیرون.

هیچ نظری موجود نیست: