آدم که نشسته بود داشت کشتی کج جنتی با یک آبلی سور(نوعی دایناسور) توی
آتیش جهنم نگاه میکرد دید حوا داره جنتی رو تشویق میکنه و رقیب عشقی پیدا
کرده.زود رفت دست حوا رو گرفت برد بهش سیب داد خدا هم هردوشون رو از بهشت
بیرون کرد.جنتی هم یواشکی چادر سرش کرد و خودش رو جای مادر حوا جا زد با
اونا از بهشت زد بیرون.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر